پاتوق بچه شیعه ها

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگ‌ترین فقیهان عالَم تشیع بوده است، در حدی که علمای بزرگ شیعه از قول او نقل کرده‌‏اند که فرموده بود: اگر تمام کتاب‏‌های فقهی شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه‌‏ام دارم، همه را بیرون می‏‌دهم تا دوباره بنویسند.اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقی می‌کند ولی خیلی هم خبر از داستان نداشتند. اینقدر در مقام جست‏‌وجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهی، این فقیه عالیقدر گاهی که به داخل خانه می‌رود، همسرش حسابی او را کتک می‌زند.یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند و گفتند:آقا ما داستانی شنیده‌‏ایم از خودتان باید بپرسیم. آیا همسر شما گاهی شما را می‌زند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوی‌البنیه هم هست، گاهی که عصبانی می‌شود، حسابی مرا می‌زند. من هم زورم به او نمی‌رسد.گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمی‌دهم.گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم ادبش کنند.گفت: این کار را هم اجازه نمی‌دهم. گفتند: چرا؟گفت: این زن در این خانه برای من از اعظم نعمت‏‌های خداست چون وقتی بیرون می‌آیم و در صحن امیرالمومنین می‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز می‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم می‌کنند.گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمی‌دارد. همان وقت می‌آیم در خانه کتک می‌خورم، هوایم بیرون می‌رود! این چوب الهی است، این باید باشد.•┈┈••✾• پاتوق بچه شیعه ها...
    ما را در سایت پاتوق بچه شیعه ها دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mshia-patogha بازدید : 161 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 17:29

    غریب بود و از راه دور آمده و در نیشابور مهمان بود.نماز صبح را خواند، سه ربع مانده تازه هوا روشن شود سریع و تک و تنها به حمام آمد. تقریبا هیچ کس در حمام نبود، مردم هنوز نیامده بودند.پیرمردی مسافر هم از کوه سرخ آمده بود نیشابور و حالا آمده بود حمام.به پیرمرد سلام کرد و نشست شروع کرد دست و صورتش را شستن.پیرمرد به او گفت: پشت من را یک کیسه می‌کشی؟مرد غریب گفت: بله.انگار که چهل سال است متخصص کیسه کشیدن است، با مهربانی و حوصله بدن پیرمرد را کیسه می‌کشید.کم کم مردم آمدند حمام و وقتی مرد غریب را می‌دیدند با تعظیم سلام می‌کردند.پیرمرد دید قیافه ها همه متعجب است. چند نفر که نشستند یواشکی به یکی گفت آقا کیست که همه به او احترام می کنند؟ گفت: نمی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه.گفت: این پسر فاطمه زهراست.پیرمرد متوجه شد که این آقا حضرت رضا علیه السلام است، شرمنده شد، می‌خواست برگردد.امام فرمود: بنشین تا کارم تمام نشود تو را رها نمی‌کنم، خوب باید بشورم.امام فرمودند: بنشین، دیشب می‌دانستم تو از چند فرسخی به عشق دیدن من می‌خواهی بیایی نیشابور، آمدی به این حمام رسیدی گفتی بد است با گرد و غبار چرک بروم دیدار، من خودم پیش تو آمدم.(برگرفته از سخنرانی استاد انصاریان)***اگر واقعا بخواهیم پاک شویم و صادقانه تلاش کنیم و ارتباطمان را با ولی خدا حفظ کنیم، امام خودش سراغمان خواهد آمد. اصلا خدا امام را فرستاده تا بدی های  ما را بشورد و پاک کند و آماده دیدار خدا شویم.***آقا جان امام رضا جان، دلهای ما و جانهای ما پر از درد و چرک است و ما حتی خواستن هم بلد نیستیم خودت کرامت کن و دستی بر سرمان بکش.*ولادت با سعادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بر شما مبارک پاتوق بچه شیعه ها...
    ما را در سایت پاتوق بچه شیعه ها دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mshia-patogha بازدید : 158 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 17:29

    ۱-رفتاری پیامبرگونه داشت و حلم و رأفت و احسانش شامل خاص و عام می‌شد.۲-کسی را با عمل و سخن خود نمی‌آزرد.۳-تا حرف مخاطب تمام نمی‌شد، سخنش را قطع نمی‌کرد.۴-هیچ حاجت‌مندی را مأیوس باز نمی‌گرداند.۵-در حضور میهمان به پشتی تکیه نمی‌داد.۶-پیش روی کسی پای خود را دراز نمی‌کرد.۷- با غلامان می‌نشست و غذا می‌خورد.۸-شب‌ها کم می‌خوابید و قرآن می‌خواند.۹-بیشتر اوقات شب‌زنده‌داری می‌کرد.۱۰-هر سه روز یک‌بار قرآن را ختم و در آیات آن تفکر می‌کرد.۱۱- با مردم به نرمی سخن می‌گفت.۱۲- نظافت را در هر حال رعایت می‌کرد و عطر و بخور بسیار به کار می‌برد.۱۳- هر ماه ۳ روز حتما روزه بود.۱۴- در نهان به ویژه شب‌های تاریک، بسیار به مردم احسان می‌کرد و صدقه می‌داد.۱۵- جامه ارزان می‌پوشید، ولی در مجالس و ملاقات‌ها و پذیرایی‌ها لباس فاخر بر تن می‌کرد.۱۶-کسی که از او تقاضایی داشت، اگر می‌توانست بی‌درنگ آن را بر می‌آورد تا مبادا از آن بی‌نیاز گردد و فرصت از دست برود.۱۷- غذا را آهسته و اندک می‌خورد و سفره‌اش رنگین نبود.۱۸-امام (ع) در تابستان روی حصیر و در زمستان روی پلاسی( نوعی زیرانداز پشمی) می‌نشست.۱۹- گاهی امام خادمش را صدا می‌زد به او می‌گفتند مشغول خوردن غذاست. امام می‌فرمود بگذارید غذایش تمام شود.۲۰- قبل از غذا دست‌ها را می‌شست.۲۱- سجده های طولانی داشتند•┈┈••✾• پاتوق بچه شیعه ها...
    ما را در سایت پاتوق بچه شیعه ها دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mshia-patogha بازدید : 161 تاريخ : شنبه 28 خرداد 1401 ساعت: 17:29

    بسم الله الرحمن الرحیم گاهی یکدفعه و به نحو غیر معمول صدای گریه‌اش بلند می‌شود. سریع سراغش میروی که ببینی چه شده.معمولا اولش متوجه هیچ نخواهی شد ولی بعد از چند دقیقه ردی سرخ یا حتی خطی خونی روی صورتش ظاهر می‌شود.هیچ کس او را نیازرده. اصلا با آنهمه لطافت کسی دل آزارش را ندارد، خودش به صورت خودش چنگ زده و حالا هم نمیداند از کجا خورده فقط دردش آمده‌ و گریه می‌کند.نمیدانم تابحال در خانه نوزاد داشته اید یا نه. نوزاد هنوز خودش را نمی‌شناسد، محیط و قوانین محیط را نمیداند، از امکانات و توانایی‌هایش مطلع نیست. در میان اینهمه بی خبری و نا آشنایی دست و پا میزند و می‌خواهد بشناسد. در این دست و پا زدن‌ها گاهی ناخنش را به صورت خودش می‌کشد و ناله و فغان‌اش بلند می‌شود. نوزادی که مادربزرگ‌ مهربان و با تجربه دارد برایش دستکش‌های کیسه ای شکل کوچکی درست میکنند تا صورتشان را نادانسته خراش ندهند. سال‌ها از خدا عمر گرفته‌ام ولی حس میکنم هنوز هم مثل همان نوزادم. هنوز هم درست نمی‌دانم از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود. هنوز هم یاد نگرفته ام به خودم آسیب نزنم. همان نوزادم فقط کمی بزرگتر شده ام. نتوانسته ام خودم را از ظلمات رها کنم. خودم، استعدادهایم، قوایم، خدایم و امامم و جایگاهم در هستی را آنگونه که باید نشناخته ام. هنوز هم گاهی خودم را چنگ میزنم شاید خیلی شدید تر از یک نوزاد.درمیان اینهمه دست و پا زدن در ظلمات، دلم میخواهد کسی دلسوز و غمخوارم باشد مثل مادر بزرگ. شاید برایم چاره ای کند که دانسته و نادانسته خودم و روانم را زخمی و ناقص نکنم.نیازمند کسی هستم که من را و حقیقت عالم را می‌شناسد و برای من دلسوز است. نیازمند کسی که گاهی بگوید این کارت مثل چنگ زدن به خودت است و گاهی حتی نگوید پاتوق بچه شیعه ها...
    ما را در سایت پاتوق بچه شیعه ها دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mshia-patogha بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 15:46

    *گفتن:* شعرش ضعیفه خیلی میتونست شعر قوی‌تر باشه.*گفتیم:* باشه از "اتل متل توتوله" که بهتره حالا مگه قرار چی بشه ضرر که نداره. شعر خوبیه بذار بچه ها بخونن.*گفتن:* این شعرش ایدئولوژیک هست و عقاید دینی به بچه ها یاد میده.*گفتیم:* ایدئولوژی اگر صحیح باشه آموزشش اشکال نداره. اصلا همه جای دنیا عقایدشون درباره هستی و دنیا به بچه آموزش میدن. مگه در آمریکا دموکراسی و داروینیسم در مدرسه ها تدریس نمیشه؟*گفتن:* مارش نظامی داره باعث خشونت در کودکان میشه.*گفتیم:* چطور وقتی کودکان اوکراینی رو آموزش نظامی میدادن به‌به و چه‌چه میکردید. ما دوست داریم بچه هامون از بچگی سرباز امام زمان باشن. اصلا الگوی بچه های ما قاسم بن الحسن ع است.*گفتن:* این سرود فرمش ضعیفه یه آدم بزرگ به جای بچه خونده.*گفتیم:* عیبی نداره مال بد بیخ ریش صاحبش. شما ها گوش نکنید ما ازش لذت می‌بریم و با خوندن این سرود با امام زمانمون درد دل می‌کنیم.*گفتن:* چرا ورزشگاه آزادی رو در اختیار عقیده خاصی قرار دادید؟*گفتیم:* ببخشید این کشور کشور امام زمان هست و مذهب رسمی طبق قانون تشیع هست. توقع دارید در کشور امام زمان برای یک شعر امام زمانی یک ورزشگاه در اختیار نگذارن؟*گفتن:* چرا برای فوتبال نمی‌گذارید خانمها بروند ورزشگاه ولی این همایش رو خانوادگی برگزار کردید؟*گفتیم:* گفتیم اگر همینجوری با متانت و بدون فحش و درگیری میشه فوتبال هم برگزار کرد ما حرفی نداریم ما میخوایم خانمها حرمتشون مراعات بشه. اگر میتونید اینجوری برگزار کنید چه عیبی داره.*گفتن:* آبادان داغدار شدن شما چرا جشن گرفتید؟*گفتیم:* جشن نبود. آخه این چه جشنی هست که نصف مردم حاضر در اون دادن گریه میکنن. اگر جشن بود که شب شهادت امام صادق علیه السلام برگزارش نمیکردیم.*گفتن:*...*گ پاتوق بچه شیعه ها...
    ما را در سایت پاتوق بچه شیعه ها دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : mshia-patogha بازدید : 142 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 15:46